پایگاه خبری 598: از روز اول محرم میخواستم به مدرسه شیخ رضا بروم. شیخ رضا قبلا مربی ام بود و من متربی اش بودم. اما حالا هردو رفیق هستیم. هروز به دلیلی نمی رفتیم و اکثر این دلایل خستگی من بود.تا اینکه امروز عزم جزم کردیم که با خانواده به هیئت مدرسه شان برویم. مدرسه ای که اسم اش ،رویش های انقلاب اسلامی بود .شیخ رضا ،معاون پرورشی است و بچه های مدرسه را کتابخوان کرده است. و بعضی از حلقه ها ، تا ماهی 2000 ص هم کتاب میخواندند و برای من عجیب بود تا اینکه یک دوباری شیخ رضا دعوتم کرد تا از نزدیک ببینم و برایشان صحبت کنم ،انصافا بچه های خوبی داشتند .جلوی درب مدرسه رسیدم ،در سالاریه خیابان نسترن، که بالاترین منطقه قم است و قیمت خانه هایش از همه جا گران تر است و بورس مزون و آرایشگاه است، مدرسه ای در اینجا هست به نام رویش های انقلاب اسلامی .زیر اسم اش در سردر ورودی نوشته متوسطه دوره اول، جلوی مدرسه، موزاییک های ترک خورده ،خیس هم شده بودند.معلوم بود که بچه ها جلوی درب را آب و جارو کرده بودند برای مشتاقان روضه ،وارد صحن کوچک مدرسه می شوم و از آبخوری هایش که در سمت راست کنار دستشویی ها است.
وضوی دیگری میگیرم و نوری بر نور دیگری می ریزم.و به این فکر می کنم ،الان که غروب روز ششم محرم است آیا روضه ی قاسم می خوانند یا اینکه ملحق اش می کنند به شب هفتم و روضه ی طفل شش ماهه را می خوانند.وضویم را ستاندم و در همین افکار بودم که از پله ها خواستک که بالا بروم ،چشمم قفل شد روی نوشته بانوان و فلش اش به سمت پایین یعنی زیر زمین ،خط اش برایم جالب بود ،عین این فونت های کودکانه که الان کتیبه هایش را می زنند که ،من مهر حسن از کودکی با شیر مادر گرفته ام.از پله ها بالا می روم ،صندل هایم را کنار کفش های جفت شده می گذرام و وارد می شوم ،حاج آقا روی صندلی نشسته است و هوا بس شرجی است با یک کولر کوچک که فقط خط مستقیم اش را خنک می کند.تقریبا همه پا منبری هایش ،نوجوان اند ،حاج آقا دارد از شهید فکوری می گوید و از ابتکاراتش و عملیاتی که هشت هواپیما ،2000کیلومتر را می پیمایند که در دنیا بی نظیر است. جالب است که بچه ها وسط منبر سوال هایشان را هم می پرسند و اصلا متکلم وحده ای نیست.
حاج آقا صحبت هایش را با این تمام می کند که باید ثمره داشته باشیم ،فایده داشته باشیم .نگویید ما الان نوجوانیم چه فایده می خواهیم داشته باشیم.عبدالحسین برونسی یک بنا بود اما شد فرمانده جنگ و تاثیر گذار شد .شما ها هم می تواند تاثیر گذار باشید .حاج آقا از منبر پایین آمد و آقای امینی رفت نشست روی صندلی ،و شروع کرد به شعر خوانی .آقای امینی فیلم نامه نویس است و هنرمند و از عوامل مدرسه .شعری خواند به نظرم از سید حمیدرضا برقه ای که اولش مدح بود و رجز و حماسه ،و آخرش آه بود و سوز و اشک و گریه ... یک لحظه پشت سیستم صوت را نگاه کردم ،پسری بود که نصف قد من بود،خب طبیعی بود مدرسه متوسطه اول است و بزرگترین دانش آموزانش، سیزده یا چهارده سال دارند. بعد مداح رفت و ایستاد و شروع کرد به سینه زنی ،دو زانو نشتند و کوچه باز کردند ،کوچه اش نهایت یک یا دو متر بود و خبری از کلی آدم نبود و دوربین های مختلف و عنکبوتی و دکور و سن ،پشت اش منبرش که نه پشت صندلی اش، یک کتبه بزرگ بود که نوشته بود آجرک الله بقیه الله ، و دو طرف آن دو کتیبه قدی کوچک ،که یکی عکس امام خمینی بود و دیگری عکس حضرت آقا و رویش با خط ریزی نوشته بود ما ملت امام حسینیم...
کمی سینه زنی شور انجام دادند و مداح گفت بلند شوید و دو گروه شدند و یک حلقه میخواند و به سینه می زد و دیگر حلقه میخواند و بر سر میزد.و بیت بعدی برعکس می شد ...سوی میدان می روی حی علی خیر العمل ،قاسم ام ای قاسم ام ....ای شده در باور تو مرگ ،اهلی من عسل ،قاسم ام ای قاسم ام .یکی از بچه ها بلند گفت :اربعین امسالت رو بگیریها ،حال غریبی بود ،اصلا حالش با روضه های شلوغ متفاوت بود ،از قاسم میخواندند یک عده قاسم ،یک عده رویش هایی که رهبر انقلاب چشم امیدش به اینها است و خیلی شاید با دیدن ریزش ها ،نا امید شوند ،اما او بهنام محمدی ها و حسین فهمیده ها را در اینها می بیند.سینه زنی شان تمام شد و سفره کشیدند .یک ردیف سفره کوچک ،غذایشان عدس پلو بود با کمی گوشت چرخ کرده ،که آقای امینی می گفت ،این دو عدد کوبیده بوده که ریز ریز اش کردیم و شما الان دارید کوبیده میخورید.همه خندیدیم ،یکی داشت برای دیگری آب می آورد و او دعایش کرد که انشالله از حوض کوثر با آبکش آب بخوری ،به قول هیئتی ها ،فرح بعد از روضه است و کاری اش هم نمی شه کرد ،بعد از شام ،اذان گفتند و نماز مغرب را خواندیم و بعد از آن دو چیز ذهنم را درگیر کرد یکی اینکه چه خوب شد در آخرین ساعات روز ششم محرم روضه حضرت قاسم در کنار قاسم های جدید نصیبم شد و دیگری اگر من مسئول بودم ،خصوصا مسئولی که مرتبط به این بچه ها است ،مثلا مدیر آموزش و پرورش ،حتما شب ها به جای رفتن به هیئت های شلوغ به جمع این عزیزان می آمدم تا با خلوصشان، کارم برکت پیدا کند .